زندگی نامه شهید رهبر سهرابی




























پایگاه کلاهدوز کرج

زندگی نامه شهدا


 

 

 

 

زندگینامه شهید رهبر سهرابی از زبان برادر ایشان

 

 

شهید رهبر سهرابی در سال 1347 در جوادیه تهران چشم به جهان گشود.او پس از گذراندن دوره طفولیت درسن7 سالگی برای شروع تحصیلات ابتدایی راهی مدرسه شد.در سال56 خانواده این شهید به کرج نقل مکان نمودند واو تحصیلات خود را در این شهر ادامه داد.پس از پیروزی انقلاب اسلامی درسال57 و همزمان با تشکیل ارگانها ونهادهای اسلامی وی در کتابخانه و انجمن اسلامی ونیز پایگاه بسیج محله عضو گردید.همچنین در کتابخانه و بسیج دانش آموزی مدرسه عضویت داشت و درتمامی فعالیتهای تشکیلات فوق الذکر نقش بسزایی را ایفا نمود.شهید رهبر در راهپیماییها وتظاهرات ونمازهای جمعه وجماعت و نیز کلاسهای قران ومجالس عزاداری شرکت میکردوبه انجام واجبات وترک محرمات بسیار مقید بود.باشروع جنگ تحمیلی با عشق به مبارزه شور وشوق شگرفی نسبت به شرکت در جبهه را داشت ولی بدلیل کمی سن اجازه عزیمت به مناطق جنگی را به وی نمیدادند تا اینکه در سال 64 موفق گردید به عنوان بسیجی رهسپار جبهه های نور علیه ظلمت شود.ایشان در کنار سنگر جهاد تحصیلات خویش را نیز تا کلاس سوم راهنمایی ادامه دادند.در سال 65 در سن 18 سالگی به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمده وهمزمان عضو کادر لشکر10سید الشهدا گردید.از زمان شروع فعالیت خود در بسیج وسپاه مسئولیتهایی را نیز عهده دار بود که از جمله مسئولیت تبلیغات پایگاه بسیج محل/معاونت تبلیغات گردان حبیب وبالاخره معاونت تعاون لشکر10را نیز میتوان نام برد.ان شهید عزیز در طول 25 ماه حضور در منطقه با شرکت در عملیتهای مختلف در چندین مورد مکرر سابقه مجروحیت داشت.شهید رهبر اکثر اوقات خود را در جبهه های حق علیه باطل میگذراندو در صورت زخمی شدن مجبور میگردید که به مرخصی بیاید ولی علیرغم مجروحیت خود قبل ار بهبودی کامل دوباره عازم منطقه میشد.چند روزی هم که در شهر مرخصی داشت به مبارزه علیه منکرات و عاملان مفاسد اجتماعی می پرداخت.وی از روحیه بلند بلند بسیجی برخوردار بود وبه جرات میتوان گفت رهبر شیر جبهه ومظلوم شهر بود.

 

 

از این شهید بزرگوار خاطرات زیدی به جای مانده است. مادر شهید میگوید:یکبار که رهبر مجروح شده وبه مرخصی آمده بود،دیدم که در یکی از اتاقهای خانه خلوت کرده وبا خدای خود مناجات مینمود،آنچنان اشک میریخت وضجه میزد وبا خود میگفت تمام رفقام(رسول سهرابی،ضیغام تمجیدی و...)شهید شدند ومن سعادت شهادت را نداشته ام.وسرانجام وی نیز در تاریخ دهم شهریور ماه سال67 در سن 20سالگی در منطقه جنوب شهد شیرین شهادت را با نثار جان خویش نوشید وخود را از بسته شدن سفره شهادت به کاروان شهدا رسانید.او به آرزوی دیرینه خود که همانا شهادت فی سبیل اله بود نائل گشت و به ملکوت اعلی پیوست.آری رهبر عاشقی بود که جان خود را در راه وصال به معشوق حقیقی نثار نمود.او از میان ما رفت تا به ما بگوید که این دنیا ناپایدار فانی و بی ارزش است.او دنیا را مانند پلی میدانست که انسان با اعمال نیک وبد از روی آن پل گذشته و به دنیای دیگری که باقی و ابدی است هجرت میکند.

 

وصیتنامه شهید رهبر سهرابی:

 

 

قسمت اول:خدایا به نام توو به یاد تو و برای رضای تو سخن آغاز میکنم.خدایا بار پروردگارا الها تورا به حق محمد(ص) قسم میدهم که اگر قرار است در این دنیا بمانم و برگناهانم افزوده گردد مرا لحظه ای در این دنیا قرار مده.مولای من اگر مصلحت بر این است که مرا  از این دنیا ببری شهادت در راهت را نصیبم کن.خدایا اگر رضای تو بر این است که شهید شوم، مرا همچون حسین، با نیت حسین، با اخلاص حسین و با هدف حسین(ع) در جوار خودت ببر و مرا با شهدای کربلا محشور بگردان.با سلام بر حضرت زهرا(س) وبا درود بر فرزند والاگهرش امام حسین(ع) سالار شهیدان و با سلام و صلوات بر امام زمان(عج) ونایب برحقش امام خمینی(ره) و بادرود و سلام برتمامی شهدای اسلام . ای عزیزان ممکن است وقتی که این دست نوشته ها را میخوانید من دیگر در میان شما نباشم و روحم ازجسم مادیم خارج شده باشد.اگر سعادت یاری کرد و به شرف شهادت نائل گشتم بدانید که به تکامل رسیده ام و چون برای برای شهید مرگی وجود ندارد پس من نمرده ام.مادر اگر من رفتم برادران دیگرم هستند و جای مرا پر میکنند.میدانم که اگر نوشته هایم را برایت بخوانند چشمهایت گریان میشود ،اما ناراحت نباش وعده خداوند حق است.مادرجان نمیگویم برایم گریه نکن، گریه کن زیرا گریه کردن برای شهید شریک شدن در اجر جهاد اوست،ولی اگر خواستی برایم گریه کنی اول بر مظلومیت حسین(ع) و اهل بیت او گریه کن.مادر جان میدانم که خیلی برایم زحمت کشیده ای و من نتوانستم زحمات شمارا جبران کنم .

 

مادرم می اندیشی که پسرت را داماد نکردی اما بدان که شهادت هزار مرتبه از داماد شدن بهتر است،شهادت تولدی است دوباره برای آغاز یک زندگی جاودانه .ای کاش هزارها جان داشتم و در راه اسلام فدا میکردم.من با آگاهی هرچه تمامتر این راه را انتخاب کردم.ما از سرور شهیدان حسین بن علی درس شهادت آموختیم ،او به ما یاد داد که چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم.من 5 لیتر خون دارم که همه را وقف میکنم،هرجا که صاحب حون بخواهد تصمیم را میگیرد و من  دیگر  نقش نداشته و کاره ای نیستم.

 

 

از مال دنیا جز کتابهایم چیز دیگری ندارم،آنها  را اگربرادرانم نیاز ندارند به یک کتابخانه اسلامی فعال بدهید تامطالعه نمایند.پدر چان مرا در امامزاده محمد حصارک دفن کن و مقدار سه هزار تومان در راه خدا به نیازمندان و یا به مسجد و یا به جبهه کمک کنید،چون ممکن است من از کسی پول گرفته باشم و یادم رفته  به خودشان برگردانم.

 

 

در خاتمه تنها پیامی که برای امت بزرگ ایران دارم این است که دسا از پیروی امام برنداشته و به فرمایشات پیامبرگونه این خورشید جماران گوش کنند که ما هرچه داریم از اوست، او بود که ایران را اسلامی کرد،پس از او حمایت کنید و مطیع اوامرش باشید.

 

 

قسمت دوم:پدر جان ،مادر جان ای عزیزان خوب من الان که این وصیتنامه  را مینویسم چند ساعتی به آغاز عملیات و اعزام ما مانده است،اگر چه من توفیق رسیدن به مقام شهادت را ندارم اما به چند نکته اشاره میکنم شاید حضرت حق ما را قابل دانست:

 

 

امروز که جریان حق و باطل با دامنه وسیعتر و گسترده تری به نبرد آمده اند وظیفه اهل حق است که حق را بگیرند وگرنه بر باطلند.وامروز است که مدعیان باید ادعای خود را به اثبات رسانده ونشان دهند که مدعی کذب ودروغ نبوده اند.عده ای به بهانه اینکه ما جمهوری اسلامی واقعی نداریم  واین همه مشکلات وگرفتاری روحی وجود داشته و مدیران نیز همه پاک ومنزه نیستند و خطا وانحراف وجود دارد جبهه را جبهه حق نمیدانند وشرکت نمیکنند.همه میدانیم که مشکل هست و گرفتاریها از هر سو بر ما میبارد. عده ای از خارج و گروهی از داخل دانسته یا ندانسته ضربه میزنند .وظیفه ماست که که در این شرایط حساس که کفار و منافقین دنیا از هر طرف به جایی که مرکز تشییع است حمله ور گشته  و در کمین مومنان و خالصان نشسته اند قیام کنیم وابتدا شر دشمنان خارجی را دفع کرده و سپس به معالجه امراض داخلی مشغول شویم.خلاصه اینکه من با علم به مشکلات و گرفتاریها و فشارهای روحی وجسمی که امروز به اسلام و مسلمین وارد میآید به جبهه آمدم و امیدوارم که خداوند متعال این آمدن مرا قبول کرده و عاقبت خیر به من عنایت فرماید.پدر ومادر عزیزم اگر شهید شدم آنقدر خوشحال باشید که گوی پسرتان داماد شده است ،ضمنا اگر جنازه ام به دستتان رسید فبها، ولی اگر جنازه ام نیامد ناراحت نباشید روی حرفم بیشتر با مادرم است،از همه شما می خواهم مرا حلال کنید.

 

 

روحش شاد و یادش گرامی باد

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 9:0 توسط سربازان گمنام| |
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
Design By : Night Melody